یادداشت | نقدی بر "صدای اصلاحات"
به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، سعید حجاریان به تازگی در هفتهنامه صدا مطلبی را به نگارش در آوردهاند که به نظر، مشحون از مغالطه و کژتابی های مفهومی است! ایشان در یادداشتی با عنوان «چه خواهد شد؟» با ارائه تصویری ناقص و مبهم از تاریخ و جامعه ایران سعی کرده جامعه فعلی ایران را جامعهای منفعل و کم فروغ جلوه دهد که درمان آن رجوع به نسخههای غربی و خالی از مذهب است.
ایشان نوشته خود را این گونه آغاز کرده است: «اخیراً از سوی مردم این سؤال زیاد مطرح میشود که بالاخره چه خواهد شد و اوضاع ایران به چه سمت پیش خواهد رفت؟ اما در مقابل این سنخ پرسشها کمتر پرسیده میشود «چه باید کرد؟» یا «من چه میتوانم بکنم؟»
به نظر، این بیان ایشان از روی حدس و ذوق باشد، اولا مشخص نیست مردم از نظر ایشان چه کسانی هستند؟ اصولا سابقه این جماعت، نشان داده است اصلاحطلبان مردم را به درجات مختلف تقسیم میکنند. یک جلوه بارز این تقسیمبندیها در انتخابات قابل مشاهده است. هر گاه مردم در انتخابات به آنها روی خوش نشان دهند، مردمی خوب و فهیم هستند؛ اما هر گاه مردم بر خلاف نظر آنها دهند، مشتی عوام هستند که با یک گونی سیبزمینی یا ۵۰ هزار تومان فریب میخورند! یا شهرستانی و روستایی هستند که باید تهرانیزه شوند تا رایشان صائب باشد!
اگر یک عده معدود چند صد نفری حتی یک یا دو سلبریتی مطالبهای داشته باشند آن را مطالبه مردمی میدانند! ولی اگر هزاران نفر حرفی مخالف آنها بزنند چون سواد ندارند و لبوفروش یا راننده تاکسی هستند کلامشان مسموع نیست و یا تندرو یا عقب افتاده میباشند!
باید روشن شود آقای حجاریان همچنان این گونه به مردم مینگرد و پشتوانه تحلیلش همین نگاه است یا خیر؟ اگر چنین است، تکیهگاه ادعاهای ایشان سست است... البته در ادامه نوشته حجاریان این مطلب را تایید می کند و مظهر خلیفه الهی بودن مردم ایران را دوم خرداد و جنبش سبز میداند!
این امر نشان میدهد برای نویسنده اصلاحات، رای مردم به کسی که او و جریانش علاقهای به او ندارند و دلشان با او صاف نشده است اگر از همه انتخاباتها هم بیشتر باشد پشیزی ارزش ندارد! و اینها مردم نیستند.
از این رو نوشته ایشان با ادعای پرسش مردمی شروع میشود که واقعا «همه مردم» نیستند و شاید در نهایت بتوان گفت در واقعیت، تعداد بالایی ندارند. از این رو یک با چشم پوشی از آنچه گفته شد، یک ابهام مفهومی در این امر نهفته است که باید تعریف گردد.
در ثانی اینکه مردم این سوال را «زیاد» میپرسند نیز مشخص نیست با چه ساز و کاری استقرا شده است؟ با این منطق شخص دیگری میتواند مردم بسیار می پرسند چه باید کرد و کمتر به اینکه چه خواهد شد فکر میکنند!
وقتی این پیش فرض سست، یک گزاره مسلم و مقدمه اثبات شده پنداشته شود، یقینا نتایجی که مبتنی بر آن گرفته میشود نیز منطقا قابل اعتنا نیست.
با همین منطق نادرست، نویسنده نشریه صدا ادامه میدهد: «چرا امروزه مردم ما تقدیرگرا شده و خود را به دست حوادث سپردهاند؟ چه شده که دوره انقلاب اسلامی که مملو از اراده افراد بود و همگان فکر میکردند به نحوی قادر به ساختن آینده خویش هستند سپری شده و امروز با هزاران شعار انقلابی حتی به ذهن کسی خطور نمیکند که قادر به تغییر سرنوشت خود و کشورش است؟»
استفاده از گزارههای کلی و سلب یا ایجاب عام نیز با سخن منطقی و علمی سازگاری ندارد. ایشان چگونه این طور حکم میکند که چنین امر مهمی به ذهن «کسی» خطور نمیکند؟ آیا به ذهن خود ایشان هم چنین چیزی خطور نکرده که دست به قلم برده و این مطالب را نگاشته است؟
ادامه یادداشت حجاریان نشان میدهد او درباره بخشی از مردم سخن میگوید که البته چنین امری معمول و بجاست اما نویسنده بهتر است مشخص کند که تحلیلش ناظر به بخشی از مردم است که از دل آن قاعده و اصل نمیتوان استخراج کرد. چه آنکه در کشور ما کم نیستند مردم و جوانانی که نه تنها در تلاش برای تغییر سرنوشت خویش بلکه در فکر تغییر سرنوشت جهان هستند. ضمن آنکه حضور پرشور مردم در انتخابات متعدد نشان از این امر دارد که مردم معتمد به نظام هستند و انتخابات را در تغییر سرنوشت خود موثر میدانند.
ادعای دیگر حجاریان این است که:
«ما ایرانیان بهواسطه عقبه تاریخیای که داشتهایم معمولاً تقدیرگرا بودهایم و جبرگرایی موجود در ادبیاتمان نیز مهر تأییدی بر این موضوع است. بهعنوان نمونه به ابیات زیر بنگرید:
خدا کشتی آن جا که خواهد برد
وگر ناخدا جامه بر تن درد (سعدی)
یا
آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم
این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد (حافظ)
یا
اکنون که مرا کار شد از دست، چه تدبیر
تقدیر چنین بود و قضا نیست به دستم» (عطار)
حجاریان باز از اینکه منظورش از تاریخ چندین هزاره کدام بخش از تاریخ است طفره میرود، اما آنچه اینجا باید مورد توجه قرار گیرد روش بحث ایشان است. آیا میتوان از چند شعر عارفانه که با صبغه وحدت وجود و همراه با آرایههای ادبی نوشته شده است و لایهها و مراتب بالای جهان خلقت را مورد اشاره قرار میدهند، نتیجه اجتماعی و تاریخی آن هم برای امروز جامعه، اخذ کرد؟ روش و زبان عرفان به خصوص هنگامی که با ذوق شعری میآمیزد با روش های جامعهشناسی و مردمشناسی و شناخت تاریخی کاملا متفاوت است و هر کدام باید در بافت خود مورد بررسی و مداقه قرار گیرند. بعید است آقای حجاریان به این نکته مهم روش شناختی التفات نداشته باشد! منتهی گویا ایشان برای رسیدن به مطلوب خود به هر دستاویزی چنگ زده است و در ادامه نوشتار خود از عرفان و ادب فاصله میگیرد و مباحث فلسفی و کلامی و بعضا سیاسی را به پیش میکشد تا از این شوربای کلمات مطلوب خود را طبخ نماید!
ایشان در ادامه مینویسد: «اما در همین ادبیات گاهی با اشعاری مواجه میشویم که گویا شاعر در عالم هپروت سیر میکند. یعنی بدون آنکه نقشه مشخصی داشته باشد، طرحهایی در میاندازد که امکان وقوعشان از عهده هیچکس بر نمیآید. برای مثال به ابیات زیر بنگرید:
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی از نو بباید ساخت و از نو آدمی»
جدای از برداشت ناراستی که نویسنده به شعرای بزرگ ایران مانند حافظ و عطار کرده است، گویا ایشان شناختی از صنعت شعر ندارد و نمیداند اغراق و مبالغه از آرایههای مهم و زیبای شعر هستند! ضمن آنکه همین ابیات ادعای پیشین حجاریان را نقض میکند و اگر قرار باشد طبق روش ایشان اشعار در تحلیل اجتماعی دارای صلاحیت باشند، این بیت نشان میدهد ملت ایران تا چه حد بلند پرواز بوده و خود را در روند تغییرات عالم موثر میدانستهاند! این چه نوع روش متناقضی است که آنجا که برای استدلال خود مفید است حرف را مصادره کرده و هر جا با نظر مطلوب شما فاصله داشت آن را هپروتی بنامید؟
بعد از این مقدمات مخدوش، سپس جناب حجاریان این گونه نتیجه میگیرد:
«واقع این است که این قبیل نسخهها هیچ دردی را دوا نمیکنند چرا که انسان عاقل، رفتار عقلانی معطوف به هدف دارد و نه رفتار عاطفی معطوف به ارزش و آرمان.»
اولا؛ ایشان در گزاره از مغالطه «مسموم کردن چاه» بهره جسته است و با تعبیر «انسان عاقل کذا...»گویا هر نظر مخالف را عاقلانه نمیداند!
ثانیا از مغالطه «طرد شقوق دیگر» استفاده کرده است در حالی که میتوان گزاره سومی مانند «رفتار عقلانی معطوف به ارزش و آرمان» نیز عنوان داشت و چنین امری هم قابل تصور و هم قابل وقوع است. چنانچه مردم ایران بارها بر همین مبنا و معطوف به آرمانها به طور عاقلانه به اهداف والای خود رسیده اند که پیروزی انقلاب نمونه روشن آن است.
اما یکی از دلایلی که نویسندهای، این طور به تحقیر و اهانت تاریخ و بزرگان و ملت خویش میپردازد، شاید شیفتگی عجیب او به غرب باشد تا جایی که خوبی های خود را نفی و پلیدیهای آنان را بزک مینماید… آقای حجاریان در همین راستا نوشته است:
«در مغرب زمین و در عصر روشنگری ایدههایی مطرح شد که به انسان جرأت تفکر داد و وی را از صغارت خویش به در آورد. انسان مادامی که صغیر است، بازیچه دست سرنوشت است و تنها هنگامی که رشید شد میتواند با تدبیر، زندگی آینده خود را بسازد».
بخش دوم این پاراگراف قابل قبول است و به نظر میرسد یکی از مشکلاتی که در ایران سد تفکر شده است دلدادگی جمعی از روشنفکران به مغرب زمین است.. و این شدت محبت، موجبات صغارت فکری آنان را رقم زده است و معمولا با زبان و قلم خویش این حقارت و عدم اعتماد به نفس را به بخش هایی از جامعه تزریق میکنند! ضمن آنکه باید مشخص کرد آیا بزرگی کردن با تحقیر و تصغیر دیگران امری مثبت تلقی میشود؟
این امر را میتوان در ادامه یادداشت حجاریان به کرات مشاهده کرد... او در حالی با آب و تاب از پیشرفت غرب پس از انقلاب صنعتی سخن میگوید که فراموش میکند، عنصر اخلاق را در این بحث وارد کند. برای چنین نویسنده ای فقط اراده اهمیت دارد و در مغالطهای آشکار با بزرگنمایی بخش های مثبت و کوچکنمایی نقاط سیاه این برهه تاریخی سعی دارد آن نسخه را نسخه موفق و الگوی کارآمد جا بزند. او مینویسد:
«انقلاب صنعتی باعث شد که غرب بتواند به تسخیر جهان و رام کردن نیروهای سرکش آن بپردازد؛ فیالمثل با کشتی بخار دریانوردی را گسترش داد و از سرزمینهای دور هر آنچه را میخواست به سمت خود جذب کرد.» البته صحیحتر و به واقعیت نزدیکتر آن است که گفته شود؛ غرب با وحشیگری هر آنچه را میخواست از ملل دیگر غارت کرد و آنها را با زور و چماق ضعیف نگه داشت!
وی ادامه می دهد: «با انقلاب بهداشتی از مرگ و میر جلوگیری کرد و اسرار طبیعت را دریافت و خود را از چنبره بتهای ذهنی و عینی آزاد کرد».
بخش های نهفته این قسمت از نوشته حجاریان حاکی از درک نادرست او از دین و خداشناسی است و گویا تابع کسانی است که منشا دین و خداباوری را ترس و جهل میداند و یا به خدای رخنهپوش اعتقاد دارند. البته او به این امر تصریح نکرده است اما از چنین گزارهای آن چنان نظری استشمام میشود که حجاریان باز با ابهام از آن گذشته است. اما آنچه روشن است در این باره نظرات و نقدهای فراوانی مطرح است که در جای مناسب خود باید مورد بررسی قرار گیرد.
جناب حجاریان نوشته است: «این انسان بهحدی اراده داشت که میتوانست به هر کاری دست بزند؛ انواع تجهیزات و وسایل را در جهت راحتی زندگیاش بسازد، انقلاب کند، رژیمهای ستمگر را براندازد و حاکمیت خود را در نظام سیاسی تأمین کند».
کاش نویسنده نشریه صدا، مشخص میکرد در کجای تاریخ غرب مدرن برای براندازی ستمگران تلاش شده است؟ آیا منظور او دو جنگ جهانی با کشتار ده ها میلیونی است که همین غرب پیشرفته در تاریخ علیه مردم بیگناه و ستمدیده ثبت کرده است!؟ آیا بمب باران اتمی ژاپن منظور اوست؟ غرب مدرن و مورد علاقه آقای حجاریان جز خشونت و جنگ و خونریزی و غارت برای مستضعفان و حمایت از دیکتاتوران و مستبدین چه دستاور روشنی داشته است و چرا ایشان این بخش ها را مکتوم میگذارد؟ غرب مدرن چنان چهره کریهی دارد که با «تدلیس ماشطه» هم قبح آن پنهان نخواهد شد!
آقای حجاریان با فروکاهش تمام این جنایات و غارت ها و تخریب ها و بیاخلاقیهای ضد بشریت چنین مینگارد:
«البته تجدد در کنار منافعاش، عوارض جانبی مانند مصرفزدگی، هدر دادن منابع، تخریب محیط زیست و جنگهای خانمانسوزی که به وسیله جنگافزارهای نوین بهوجود آمدند، به همراه داشت ولی به هر حال هر چه بود، ناشی از اراده بود».
کاش ایشان روشن میکرد اراده منهای اخلاق منافع بیشتری برای بشریت داشته یا صدمات و مضرات فراوانتر؟ افزون بر این آیا این اراده را میتوان اراده بشر نامید یا باید آن را، اراده اربابان قدرت و ثروت دانست؟
اگر قرار است چنین مواردی مظهر اراده تلقی شود، جا دارد برای آقای حجاریان، نمونههای دیگری در تاریخ عنوان شود که گویا از خاطر ایشان رفته است. برای نمونه فراعنه و نمرودها نیز چنین بودند و حتی در ایران پادشاهان هخامنشیان و جلوتر از آنها به خصوص صفویان مصداق پیشرفت و تسخیر و اراده و علم بودهاند! حتی در عصر ما داعش نمونه موفق یک اراده قوی است که کشت و غارت کرد و بزرگ شد!/۹۱۸/د۱۰۱/س
ادامه دارد...
مهدی عامری